
اتفاقات جالب زندگی p3
مری بدوبدو با دریایی از خجالت با همون ممه های لخت با سرعت زیاد به سمت خونه رفتم وقتی به خونه رسیدم شب شده بود و اول رفتم انباری تا لباس بیرونم رو بپوشم چون نمی تونستم با ممه های لخت برم پیش خوانواده ام .
در انباری رو باز کردم و کیف خاک گرفتمو انداختم یه گوشه و لباسامو عوض کردم و با وسایل آرایشی کهنه ای که تو انباری بود خودمو خسته جلوه کردم .
گذاشتم کیفم تو همون انباری بمونه و خودم در انباری رو بستم و در خونه رو زدم که دیدم صدایی از خونه نمیاد😮 نگران شدم و سعی کردم در و بشکونم از کناره یه سنگ برداشتم و شیشه در رو شکوندم . بعد دستمو کردم تو سوراخ و در رو از پشت باز کردم .
دیدم پدر و مادرم تو دور ترین نقطه خونه دارن شام می خورن و حواسشون به من نیست .
با خیال راحت رفتم تو اتاقم و به اتفاقات امروز فکر می کردم بعد از اینکه با خودم کنار اومدم به راحتی گفتم چه اتفاق جالبی .
دینگ دی دی دینگ دی دی دی دینگ ( صدای تماس هواوی )
مری آه کیه ؟ او مدم .
مجری : مری سلانه سلانه خودشو به شارژر رسوند و گو شیشو برداشت و گفت ـــ
مری آه تویی آلیا !!
مجری دایره رو به سمت سبز کشید
آلیا آه سلام مرینت میگم که الان تو راهی دیگه مگه نه ؟
مری نه تازه از خواب بیدار شدم
آلیا مرینت اینبار دیر کنی من میدونم و تو .
بعد با صدایی مهربون به مرینت گفت
ببین من امروز برات یه سورپرایز دارم و برای همین زنگ اول باید اینجا باشی .
مری باشه آلیا دارم میآم
مری سریع لباسامو پوشیدم و کیفم رو از انباری برداشتم و رفتم کلاس
وقتی رسیدم کلاس همش زیر چشی آلیا رو می پاییدم که ببینم سورپرایزش چیه ؟
همینجوری تو فکر بودم که دیدم مربی میاد سمتم و بهم گفت مرینت خوبه دفعه قبل بهت اخطار دادم که تو کلاس کسی رو نگاه نکنی دفعه قبلی آدرینو و حالا هم آلیا رو .
برای همینم تنبیه میشی . دستمو گرفت و تا پای تخته کشید و نشست رو صندلی و برگشت طرف بقیه و گفت کسی از قانون جدید کلاسا خبر داره ؟ 😧😧😧
( همه تو شک بودن و کسی نمی دونست که قانون جدید چیه و کی گذاشته شده .)
معلم برگشت طرف منو گفت کسی که قبلا بهش اخطار شده و داره اون کار رو انجام میده باید جلوی تک تک دانش آموزا لباساشو در بیاره حالا بجنب مرینت
وای چه جای حساسی تمون شد
اونقد استرس دارم که تنبیه مرینت چیه می خوام سریع برم پارت بعد رو بنویسم .😋😫😬💔😉