
سلام 🌺
رمان 🌿 منحرفان 🤪 پارت ٢
رمان 🌿 منحرفان 🤪 پارت ٢
🌻 سلام 🌺
با ترس و دلهره به خانم معلم علوم جغرافیا نگاه می کردم که یه دفعه آلیا گفت خانم اجازه هست یه سوال دارم میشه برای اینکه همه خیالشون راحت باشه که این تنبیه عادلانه است بریم دفتر مدیر و از اون بپرسیم
مری زیر چشی دیدم همه پسرا تهدید آمیز به آلیا نگاه می کردن و دخترا آرامش بخش .
منم که توی دلم یه آفرین گنده به آلیا دادم که ازم دفاع کرد .
خانم معلم هم گفت بله من ، مرینت و آلیا می ریم از مدیر بپرسیم .(اونم محض احتیاط )
بعد معلم گفت که لباس نپوش با همون شورت و سوتین بیا پیش آقای مدیر .
(مدیر پدر آدرین و هیچکس جز آدرین و پدرش اینو نمیدونن .)
رفتیم دفتر مدیر و بهمون گفت که بله این قانون رو خودم گذاشتم .
داشتیم از به در خروج نزدیک می شدیم که یدفعه بهمون گفت که
مدیر گفت تازه با انتخاب من و معلم با یکی از کسایی که تو کلاس مخالف جنسیت اون هستش رو لب به لب همو ببوسن 💋💋ولی قبلش برو لباساتو بپوش و برو بشین روی صندلی تا من و خانم معلمت با هم حرف بزنیم .
من رفتم و لباسامو پوشیدم و یه نامه برای آلیا فرستادم و همه چیو بهش گفتم و درباره قانون و اینا هر چی میدونستم و بهش تو نامه گفتم و وقتی از بغل صندلی اش رد می شدم کاغذ رو گذاشتم رو میزش .
وقتی خانم اومد گفت همه تو حیا ط صف ببندید
رفتیم حیاط دیدیم کل کلاسا اومدن و همه چیو می دونن پسرا یه جوری سینه ام رو نگاه می کردن و دخترا هم داشتن به حالم گریه می کردن
کلاس ما هم که توردیف قرار گرفت معاونمون مادر کلویی اومد جلو و گفت خانم مرینت و آقای آدرین بیان روی صحنه .
من که از قبل قبول کرده بودم قراره جلو همه کلاسا لخت بشم و رفتم رو سکو و بعدش دیدم آدرین میگه که من نمیام و از اینجور حرفا که مدیر اومد و گفت به خاطر نا فرمانی از معلمت یه تنبیه دیگه به هردو تون اضافه میشه
اومد رو صحنه و کنارم ایستاد و دستش رو گذاشت رو شونه ام و بعدش هم رو به آدرین کرد و گفت قبل از اینکه مرینت لباساشو در بیاره و لب به لب به هم بوسه بدید آدرین باید از بین این کاغذ ها یکی رو برداره و اون قسمتی که نوشته شده رو به مدت یه ساعت دست بزنه یا بازی کنه .
هر قسمت یه ساعت مثلا سر و کص باهم میشه دو ساعت .
بعد ظرف رو گرفت جلوی آدرین و از شانس من از نوک سر تا نوک پا افتاد و بعد من باید لباسامو در می آوردم .
اول یونیفرمم رو در آوردم و وقتی که به سوتین رسیدم دیگه دنیا رو برای خودم تموم شده می دونستم .
شورت و سوتینمم در آوردم در آوردم . بعد دیدم آدرین با چه علاقه ای میاد سمتم و د لباشو غنچه می کنه .
اومد و ما همو بغل کردیم و بعد رو به روی همه زبونمونو تو دهن همدیگه می کردیم و همو بوس می کردیم و بعد آدرین دستشد کرد وسط ممه هام و بعد با لباش نوک اونا رو می مکید و بعد دستشو
کرد تو کصم
مری بدوبدو با دریایی از خجالت با همون ممه های لخت با سرعت زیاد به سمت خونه رفتم وقتی به خونه رسیدم شب شده بود و اول رفتم انباری تا لباس بیرونم رو بپوشم چون نمی تونستم با ممه های لخت برم پیش خوانواده ام .
در انباری رو باز کردم و کیف خاک گرفتمو انداختم یه گوشه و لباسامو عوض کردم و با وسایل آرایشی کهنه ای که تو انباری بود خودمو خسته جلوه کردم .
گذاشتم کیفم تو همون انباری بمونه و خودم در انباری رو بستم و در خونه رو زدم که دیدم صدایی از خونه نمیاد😮 نگران شدم و سعی کردم در و بشکونم از کناره یه سنگ برداشتم و شیشه در رو شکوندم . بعد دستمو کردم تو سوراخ و در رو از پشت باز کردم .
دیدم پدر و مادرم تو دور ترین نقطه خونه دارن شام می خورن و حواسشون به من نیست .
با خیال راحت رفتم تو اتاقم و به اتفاقات امروز فکر می کردم بعد از اینکه با خودم کنار اومدم به راحتی گفتم چه اتفاق جالبی .
دینگ دی دی دینگ دی دی دی دینگ ( صدای تماس هواوی )
مری آه کیه ؟ او مدم .
مجری : مری سلانه سلانه خودشو به شارژر رسوند و گو شیشو برداشت و گفت ـــ
مری آه تویی آلیا !!
مجری دایره رو به سمت سبز کشید
آلیا آه سلام مرینت میگم که الان تو راهی دیگه مگه نه ؟
مری نه تازه از خواب بیدار شدم
آلیا مرینت اینبار دیر کنی من میدونم و تو .
بعد با صدایی مهربون به مرینت گفت
ببین من امروز برات یه سورپرایز دارم و برای همین زنگ اول باید اینجا باشی .
مری باشه آلیا دارم میآم
مری سریع لباسامو پوشیدم و کیفم رو از انباری برداشتم و رفتم کلاس
وقتی رسیدم کلاس همش زیر چشی آلیا رو می پاییدم که ببینم سورپرایزش چیه ؟
همینجوری تو فکر بودم که دیدم مربی میاد سمتم و بهم گفت مرینت خوبه دفعه قبل بهت اخطار دادم که تو کلاس کسی رو نگاه نکنی دفعه قبلی آدرینو و حالا هم آلیا رو .
برای همینم تنبیه میشی . دستمو گرفت و تا پای تخته کشید و نشست رو صندلی و برگشت طرف بقیه و گفت کسی از قانون جدید کلاسا خبر داره ؟ 😧😧😧
( همه تو شک بودن و کسی نمی دونست که قانون جدید چیه و کی گذاشته شده .)
معلم برگشت طرف منو گفت کسی که قبلا بهش اخطار شده و داره اون کار رو انجام میده باید جلوی تک تک دانش آموزا لباساشو در بیاره حالا بجنب مرینت
وای چه جای حساسی تمون شد
اونقد استرس دارم که تنبیه مرینت چیه می خوام سریع برم پارت بعد رو بنویسم .😋😫😬💔😉
مری تا دیدم که بیشتر اطرافیا رفتن خونه هاشون
از فرصت استفاده کردم و پشت بوته ها بدون هیچ هوش و حواسی لباسام رو در آوردم و یه ست شلوارک و نیم تنه ی تنگ بدون بندمو پوشیدم .از بوته ها یه گل چیدم و با قیچی تیغ هاشو بریدم . گذاشتمش لای لبام و رفتم سمت آدرین .
آدری من رو صندلی نشسته بودم و نینو و لوکا و ....
داشتن درباره ی دوست دختراشون که دوست دختر کی خوشگل تره باهم حرف می زدن و منم تو گوشی داشتم یه پیج از عکس و فیلمای مرینت میدیدم
که رسیدم به یه فیلم که با نقاشی دارن سینه مرینت رو لخت می کنن و کلی هم بازدید دارن .
محو تماشای فیلم شده بودم که تا خواست سینه رو لخت کنه یه دختر با موهای بنفش و آبی که از طرف بوته ها مست به طرفم میومد حواسم رو به خودش
جلب کرد. از دور حجم سینه هاش معلوم بود و عین عسل خوش مزه به نظر می رسید .
مری رفتم و روی دسته صندلی نشستم و گل رزی که لای لبام بود رو بیرون کشیدم و روی سرو صورت آدرین کشیدم و از اونجا به بعد ضعف گرسنگیم بیشتر شد و دیگه نفهمیدم چی شد .
آدری بعد از اینکه گل و گذاشت لای لباش چون خیلی دوست داشتم ممه های عشقم رو ببینم دستم و بردم پشتم و با یه اشاره همه اونجا رو ترک کردن .
منم نیم تنه ی مرینت رو دادم پایین یکم که رفت پایین به سر یه خط رسیدم و یه حس بهم دست داد و نیم تنه رو مثل دیوونه ها پاره پاره کردم و ممه های مرینت رو تو چش کردم و دهنم رو بردم سمت نوک پستانهای مرینت و محکم میمکیدم .
مری بعد از اینکه ضعفم از بین رفت و دیدم سر آدرین تو ممه هامه واقعاخجالت کشیدم و خودم رو رسونرم به خونه و فردا صبح .....
حرفی ندارم
خوب برای آموزش آپلود عکس و کاور ادامه مطلب رو ببینین 🍀❤️
سلام من مرینت هستم و بیست و یک سالمه من تو شهر رهایی زندگی می کنم ـ
شاید اسم شهرمون جالب باشه ولی واقعا باطن این شهر با ظاهرش فرق داره .من داشتم به دیدار مادر بزرگم در شهر گلهای پیر می رفتم که اشتباهی تو این شهر اومدم .
شاید بگید چرا برنگشتم و تا الان اینجا بودم ؟
چون یکی از قانون هایی که از این شهر فاش نشده اینه که هر کسی پاشو بزاره اینجا باید تا عبد تو همون شهر بمونه .
سلام من آدرین هستم و بیست و چهار سالمه
من و خانواده ام از وقتی من سه سالم بود اینجا زندگی می کردیم .
وقتی که من دو سالم بود پدر و مادرم درباره این شهر شنیدن و دوست داشتن من تو این شهر بزرگ بشم و این برای اونا هم خوب بود چون می تونستن جایی که دوسش دارن زندگی خودشونو ادامه بدن .
لا لا لا لا .
مری آی باشه بابا بیدارم بیدارم .
مرینت از روی تخت بلند شد و آینه رو نگاه کرد از توی آینه چشمش به ساعت دیواری افتاد و بلند
گفت وای الان کلاس اولم تموم شده .
با اجله سریع یونیفرم کلاس جغرافیا رو پوشید و یونیفرم کلاسای دیگه همراه با کتاب و خودکاراشونو گذاشت تو کیفش و صبحانه نخورده دوان دوان
خودشو رسوند به کلاس .
بعد از اینکه همه ی کلاسا تموم شدن رفت تو اتاق پرو و لباسای بیرونش رو پوشید و اومد بیرون دید عشقش آدرین روی یه صندلی تک نفرهکه چسبیده بود به زمین نشسته و داره به گوشیش نگاه میکنه
و دوستاش داشتن درباره ی دوست دختراشون باهم حرف می زدن .
مری : هومنجور که داشتم نگاهشون می کردم دلم
ضعف رفت چون صبحونه هم نخورده بودم گرسنه بودم و فکرم از کار افتاده بود که دیدم ....
آدری همونجور که داشتم تو گوشیم عکس های مرینت رو نگا می کردم دیدم بیشتر کسایی که اونجا بودن رفتن و دیدم یه دختر با رنگ موی .....
اه این پارت یکم دیگه جلو می رفت به قسمت منحرفیش می رسید .
قول میدم تک تک پارت های بعدی منحرفی باشه .
سلام من ساندرا هستم و با یه رمان کاملا منحرفی و جذاب اومدم . رمز تمامی پارت ها اینه ـ(* ° ^ ° # )
هرهفته یه پارت جدید داریم .
این داستان درباره ی مرینت و آدرینه و .....
نباید ادامه رو بگم وگرنه کل رمان لو میره .
پارت هارو یا یکشنبه ها میزارم یا سه شنبه ها
اگر هم مشکلی پیش اومد حداقل تا اخر هفته می زارم .
سلام خیلی دیر شد معذرت میخوام
اما عوضش براتون معرفی آوردم
رمز 123456